زندگی نامه شهید
به نام خدا
زندگی نامه شهید اسماعیل بهاری
هفده سال قبل در گوشه ای از شهر تهران در عید بزرگ مسلمانان (عید قربان) ذبیحی دیگر چشم به جهان گشود و به همین علت و مناسب این گل شکفته شده اسماعیل نام گرفت .
شهید اسماعیل بهاری در خانواده ای کاملا مذهبی و کارگری تحت سرپرستی و تربیت پدر و مادری متعهد و دلسوز رشد یافت . وی در سن هفت سالگی به نوشهر عزیمت کرد و در روستای موسی آباد زندگی پر بارش را آغاز نمود . دوران ابتدایی را در دبستان محل زندگی اش گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به مدرسه امیر کبیر نوشهر رفت . وی هرگز در فعالیت های مختلف استعمارگونه طاغوت شرکت نکرد که این حالت برای مدیر آن زمان مدرسه قابل تحمل نبود و چندین بار او را تهدید به اخراج کرد ولی این شهید بزرگوار کماکان مخالفت خود را با طاغوت و فعالیت هایش ادامه داد که منجر به درگیری او با مدیر مدرسه شد و از مدرسه فرار کرد . پس از پیروزی انقلاب، رشته کشاورزی را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد . با شروع جنگ تحمیلی وی نیز مانند خیل عظیم جوانان ایران برای رفتن به جبهه ها به مراجع مربوطه رجوع کرد ولی به خاطر ضعف بدنی و کوتاهی قد و کمی سن جواب نه را می شنید ولی او ناامید نشد با اراده راسخ تر و محکم تر برخواسته اش پافشاری می کرد تا اینکه موافقت مسئولین را جلب کرد و عازم جبهه های حق علیه باطل شد . فعالیت های رزمی او در جبهه به حدی چشم گیر بود که تحسین همگان را برمیانگیخت و در این مدت کوتاه چهاربار به جبهه رفت ولی لطمه ای به درسش وارد نشد .
از خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار این بود که آن چنان منائت طبع و وقار در برخوردش دیده میشد که در همان مرحله اول انسان را به خود جذب میکرد . همواره به فکر خانوادههای فقیر و مستمند بود .
او عاشق شخصیتهای مذهبی و در رأس آن شهید مظلوم بهشتی و یارانش بود و آنها را به خاطر مرام و ایده شان دوست میداشت .
در انجام فرایض دینی سخت کوشا بود و از همان دوران کودکی نماز میخواند ودر سن 8 سالگی 16 روز را روزه گرفت و همواره نماز را اول وقت بجا میآورد . او در سومین باری که به جبهه رفت وارد واحد اطلاعات و عملیات شد که در پی مأموریتی از ناحیه کمر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و مجروح شد – او عاشق دعا و نیایش و تأکید زیادی به برپایی دعای کمیل داشت و همواره نماز شب میخواند . او کمتر حرف میزد و بیشتر سعی میکرد بشنود و استفاده کند در بین دست نوشتههای این شهید این جمله زیبا به چشم میخورد که : شهید عزادار نمیخواهد ، شهید پیرو میخواهد .
در اواخر ماه مبارک رمضان برای چهارمین بار عازم جبهه شد . قبل از رفتن ساعتی را با مادرش خلوت کرد و به او گفت اگر من شهید شدم سه نشانه در بدن دارم : اول اینکه دندان جلوی من شکسته است . دوم اینکه مهره ی کمرم بر اثر اصابت ترکش مجروح است . و سوم اینکه انگشتری را به مادش نشان داد و گفت این برای من است .
و بعد خداحافظی از خانواده به سوی جبهه عازم شد و در واحد اطلاعات دشت قصر شیرین مشغول خدمت شد و هنوز 24 ساعت از خدمتش نمی گذشت که شبانگاه دهم مرداد سال 62 در حین انجام مأموریت شناسایی در نزدیکی خط مقدم دشمن در داخل میدان مین زیر آتش گلولههای دژخیمان بعثی قرار گرفت و بر اثر انفجار مین بدن مطهرش تکه تکه شد و از پیکر آن جوان رعنا و زیبا جز نیم تنه بالایی که آن همه سوخته شده بود چیزی باقی نماند . و بدین ترتیب جوان دیگری از فرزندان امام خمینی (ره) و از پیروان امام حسین (ع) که مردانه برای بقای اسلام و انقلاب جنگیده بود به دیدار حق شتافت .
روحش شاد و یادش پرگوهر باد .